قرآن كريم در آيات متعددي، با تعبيرهاي گوناگون، درباره شفاعت سخن گفته كه برخي از آنها بر وجود شفاعت دلالت ميكند. پديدآورندگان «تفسير المنار» شفاعت را به معناي تسلط اراده شفاعتكننده بر اراده خداي متعال پنداشته و با محال شمردن آن، تمام آيات قرآن را نافي شفاعت ميدانند. حال آنكه شفاعت به معناي تسلط اراده شفاعتكننده بر اراده خداوند نيست تا لازمهاش تغيير علم ازلي خدا و در نتيجه محال باشد، بلكه شفاعت تشريعي، قانوني الهي است كه بر قوانين مربوط به مجازات حاكم ميباشد.
در اين پژوهش برآنيم تا تفسير پديدآورندگان تفسير المنار از آيات شفاعت را نقد و بررسي كنيم، بدين منظور پس از بيان دليل عقلي و مستندات قرآني ايشان، دلالت آيات بر وجود شفاعت را اثبات و ادلّه آنها را بررسي خواهيم كرد. در برخي از آيات قرآن درباره وساطت اسباب و علل طبيعي نيز شفاعت به كار رفته است، از اينرو، در فرجام، اين آيات را بيان و دلالتشان بر شفاعت تكويني را بررسي خواهيم كرد. روش پژوهش در اين مقاله توصيفي ـ تحليلي ميباشد.
شفاعت، آيات شفاعت، شفاعت تشريعي، شفاعت تكويني، تفسير المنار، تفسير الميزان.
خداي متعال در آيات متعدد قرآن كريم از شفاعت سخن گفته و پندار نارواي مشركان درباره شفاعت بتها و غير آن را نفي كرده است. لسان آيات درباره شفاعت متفاوت است. در برخي آيات، خداي متعال پس از نفي شفاعت يا نفي سودمندي آن، استثنايي نيز ميآورد. آيا اين دسته از آيات نيز به صورت مطلق شفاعت را نفي ميكنند يا آنكه با توجه به استثنايي كه در آنها وجود دارد، شفاعت را با شرايطي خاص، براي برخي اثبات ميكنند؟ اين مقاله به بررسي نظر پديدآورندگان تفسير المنار در اين رابطه ميپردازد.
تفسير المنار يكي از تفاسير پرآوازه سده چهاردهم است. از اينرو، شناخت مزايا و كاستيهاي آن بايسته پژوهش و بررسي است. با وجود دقتها و نكتهسنجيهاي بسياري كه در اين تفسير وجود دارد و افقهاي نوي كه در تفسير آيات بازميگشايد، متأسفانه گرايشهاي وهابيگري و ضدشيعي در آن موج ميزند و همين امر به شدت از عظمت آن فرو كاسته است. يكي از نمودهاي اين گرايش، اصرار پديدآورندگان المنار در نفي دلالت آيات بر شفاعت ميباشد.2 از آنرو كه شفاعت و مباحث مربوط به آن از چالشهاي مذهبي معاصر است و برخي پذيرش آن را با توحيد ناسازگار تلقّي ميكنند، نشان دادن دلالت آيات بر شفاعت و ثمربخشي آن در تحكيم اعتقادات صحيح و نفي شبهات در اين زمينه از اهميت بسزايي برخوردار است.
علّامه طباطبائي در تفسير آيات مربوط به شفاعت و در بحث مستقلي كه ذيل آيه 48 سوره «بقره» درباره شفاعت دارد، به مطالب تفسير المنار درباره شفاعت نيز نظر داشته و مدعاي پديدآورندگان آن مبني بر نفي شفاعت در تمام آيات را نقد كرده است؛3 ولي به صورت مشخص دستهبندي پديدآورندگان المنار از آيات
شفاعت و سخنان آنان در عدم دلالت قرآن بر شفاعت را نقل نميكند. در تفاسير موضوعي و كتابهايي كه به صورت مستقل شفاعت را بررسي كردهاند، به طور خاص ديدگاه تفسير المنار بررسي نگرديده است. بنابراين، طرح ديدگاه پديدآورندگان تفسير المنار درباره دلالت آيات و نقد آن به صورت مستقل امري ضروري است.
شيوه بحث نوشتار حاضر اينگونه است كه پيش از پرداختن به معني و حقيقت شفاعت، به اصل نفي يا اثبات آن از منظر آيات قرآن پرداختهايم؛ چراكه به نظر ما اثبات اصل دلالت يا عدم دلالت آيات بر وجود شفاعت بر بحث از حقيقت آن مقدم است؛ زيرا اگر اثبات شود آيات دلالتي بر آن ندارد بحث از حقيقت شفاعت قرآني بيمعناست و اگر دلالت آيات بر شفاعت اثبات شود، به فرض اگر نتوانيم به معناي صحيح شفاعت دست يابيم مجوزي براي نفي آن نداريم و اتفاقا يكي از اشتباهات پديدآورندگان المنار همين است كه ابتدا براي شفاعت معنايي نادرست تصوير كرده و سپس در پي بررسي آيات برآمدهاند.
تذكر اين نكته لازم است كه ما در اين بحث به روايات مربوط به شفاعت و نيز آياتي كه در آنها لفظ شفاعت وجود ندارد ولي به استناد روايات بر شفاعت تطبيق شده است نميپردازيم.4 و از سوي ديگر، هرچند مطالب تفسير المنار تنها معطوف به شفاعت در روز قيامت است و اطلاق اين واژه نيز انصراف به آن دارد، ولي در برخي از آيات به وسائط در عالم تكوين هم شفاعت اطلاق شده است و براي تكميل بحث در پايان مقاله آيات دال بر آن را بررسي خواهيم كرد. گو اينكه هر چه پيش از بحث شفاعت تكويني مطرح كردهايم در رابطه با شفاعت تشريعي ميباشد.
شفاعت يكي از اصول اعتقادي مسلّم اسلامي است و اصل آن مورد پذيرش تمام فرقههاي مسلمانان ميباشد. آنچه بر آن اختلاف است مسائلي از اين قبيل است: آيا شفاعت براي رفع عقاب است يا براي ارتقاي درجه يا هر دو؟ آيا مرتكب گناه كبيره مشمول شفاعت ميگردد يا نه؟5 شافعان چه كساني هستند؟ و غيره.
فقيه و متكلّم برجسته شيعه سيدمرتضي علمالهدي در اينباره مينويسد: «امت اسلام اتفاق دارند كه شفاعت پيامبر اكرم ـ صلياللّه عليهوآله ـ در حق امتش مورد پذيرش واقع ميشود.»6 طبرسي مفسّر نامور شيعه نيز ميگويد: «امت اسلام بر اينكه شفاعت پيغمبر اكرم ـ صلياللّه عليهوآله ـ در نزد خداوند مقبول ميافتد، اتفاقنظر دارند، گو اينكه در كيفيت آن (و اينكه براي رفع عقاب است يا ترفيع درجه) اختلاف دارند.»7
جرجاني از متكلمان بزرگ اهلسنّت مينويسد: امت بر ثبوت اصل شفاعت مقبول پيامبر اكرم ـ عليه الصلاة والسلام ـ متفقند.8 ايجي، ديگر متكلم بزرگ اهلسنّت نيز مينويسد: «اجمع الامة علي اصل الشفاعة.»9 ابوحيان اندلسي مفسّر بزرگ اهلتسنن از كتاب المنتخب نقل ميكند كه: «اجمعت الامة علي ان للمحمّد ـ صلياللّه عليهوآله ـ شفاعة في الاخرة.»10 بنابراين، اصل شفاعت مورد اتفاق مسلمانان است، گو اينكه در برخي خصوصيات آن اختلافنظر وجود دارد.
المنار11 و اصل شفاعت
عبده و رشيد رضا برآنند كه شفاعت به دليل عقلي امري محال است و آيات قرآن نيز آن را انكار مينمايند. البته پديدآورندگان المنار روايات دال بر شفاعت را انكار نميكنند و آن را به استجابت دعاي پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهدر روز قيامت معنا ميكنند.
عبده شفاعت را به گونهاي تصوير كرده كه لازمه پذيرش آن تغيير اراده خداي متعال و در پي آن تغيير علم الهي است و به دليل آنكه علم الهي تغييرناپذير است پذيرش شفاعت در دادگاه الهي را امري محال معرفي ميكند. وي در اينباره مينويسد:
حاكم عادل شفاعت را نميپذيرد، مگر آنكه علمش نسبت به آنچه اراده كرده يا بدان حكم كرده تغيير كند. مثلاً، اگر اراده كرده بود كسي را مجازات كند و يا فرماني را صادر كرده بود، در صورتي اراده بر مجازات و يا فرمانش تغيير ميكند كه بفهمد اشتباه كرده و آن كس را كه ميخواسته مجازات كند مجرم نيست و يا حكمي كه صادر كرده خلاف مصلحت بوده است. ولي حاكم مستبد و ظالم شفاعت كساني را كه در نزدش تقربي دارند ميپذيرد، در حالي كه ميداند كه پذيرش آن ظلم است و عدالت خلاف آن را اقتضا ميكند ولي مصلحت ارتباطش با شفاعتكننده را بر عدالت برتري ميدهد و هر دو شفاعت مزبور بر خداوند محال است؛ چراكه اراده خداي تعالي به حسب علم الهي است و علم خداي متعال ازلي و تغييرناپذير است.12
عبده و رشيد رضا برآنند كه تمام آيات قرآن نافي شفاعت ميباشد. ايشان آيات شفاعت را در سه دسته قرار دادهاند:
الف. آياتي كه شفاعت را به صورت مطلق نفي ميكنند؛ مثل آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ... .»(بقره: 254)
ب. آياتي كه سودمندي شفاعت را نفي ميكنند؛ مثل آيه «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ.» (مدّثر: 48)
ج. آياتي كه با تعابيري همچون «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: 255) و «إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي» (انبياء: 28) شفاعت را نفي ميكنند.
عبده پس از دستهبندي آيات شفاعت ميگويد: برخي دسته سوم را بر دسته اول و دوم حاكم ميدانند و نتيجه ميگيرند كه از نظر قرآن شفاعت به اذن خداوند امري ممكن قلمداد گشته است. ولي برخي برآنند كه بين اين دو دسته آيات تنافي نيست تا يك گروه را حاكم بر ديگري بدانيم؛ زيرا استثنا به اذن و مشيت الهي شيوهاي است كه قرآن در مقام نفي قطعي به كار برده است. اين استثنا مشعر به اين نكته است كه آنچه پيش از استثنا بيان شده به مشيت الهي است و نه خارج از حيطه قدرت او. به عنوان مثال، خداوند ميفرمايد: «خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ» (هود: 107) تعبير «إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ» ميرساند كه خلود كفار در آتش به مشيت و اراده خداست و اينگونه نيست كه با اين حكم، ديگر براي خداوند قدرت بر عدم خلودشان نباشد. عبده پس از بيان فوق نتيجه ميگيرد كه در قرآن نص قطعي در وقوع شفاعت نداريم.13
رشيد رضا پس از بيان دليل عقلي عبده بر نفي شفاعت مينويسد: (قال شيخنا) فماورد في اثبات الشفاعة يكون علي هذا من المتشابهات.14 مقصود از «ما»ي موصوله در عبارت مزبور، روايات بيانگر شفاعت است و نه آيات؛ چراكه وي ـ همانگونه كه ذكر شد ـ تمام آيات را نافي شفاعت ميداند. نيز ذيل آيهالكرسي به سخناني كه نقل شد اشاره كرده و به صراحت ميگويد: در آنجا گفتيم كه روايات بيانگر شفاعت از متشابهات است.15 اشاره وي در آنجا به روشني مقصودش از ماي موصوله در اين عبارت را مشخص ميكند.16
عبده ذيل آيه «اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ... .» (بقره: 255) به سخنان پيشين خود درباره آيات شفاعت اشاره كرده ميگويد: قبلاً گفتيم كه چنين استثنايي (الا باذنه) براي تأكيد نفي است و به اين صورت، بين آياتي كه شفاعت را بدون استثنا نفي ميكنند و بين آياتي كه در آنها اين استثنا است، جمع ميكنيم و نيز گفتيم: رواياتي كه شفاعت را طرح كردهاند از متشابهاتاند و شيوه سلف و خلف در قبال آنها يكسان نيست. پس يا معناي شفاعتي را كه در روايات مطرح شده به خداوند واگذار ميكنيم يا آن را بر دعايي كه خداوند به دنبال آن آنچه را در علم ازلياش بود انجام ميدهد، حمل ميكنيم و قطع داريم كه شافع علم خدا را تغيير نداده و اثري در اراده حق نخواهد گذاشت. و چون خداوند به دنبال دعاي بندهاش آنچه را كه در علم ازلي خود سبقت گرفته بود محقق ميسازد، كرامت خداوند نسبت به وي آشكار ميشود.17 رشيد رضا پس از بيان كلام عبده مينويسد: «و بهذا فسر الشفاعة شيخ الاسلام ابن تيميه.»18
عبده و رشيد رضا تصويري نادرست از شفاعت داشته و آن را با دليل عقلي رد كردهاند. ما نيز شفاعت بدان معنا را مردود ميدانيم. شفاعتي كه مستلزم تغيير اراده خداوند و روشن شدن مصلحتي براي خداست قطعا امري پذيرفتني نيست. ولي اين تصور غلط از شفاعت چه ارتباطي با معناي صحيح آن دارد؟ آنچه مهم است بررسي آيات قرآن است و اينكه آيا شفاعت را مطلقا نفي نمودهاند يا آنكه براي افرادي حق شفاعت قايل ميباشند؟ پس از اثبات وجود شفاعت در قرآن بايد به اين مسئله پرداخت كه معناي صحيح آن چيست و قطعا بايد آن را به گونهاي معنا كرد كه به معناي حاكم كردن اراده شفيع بر اراده خداوند نباشد. آري، اگر بدون دخالت پيشفرضها و علايق آيات قرآن را بررسي كرديم و از تأمّل در آيات و كاربست ضوابط عقلايي در فهم متون به اين نتيجه رسيديم كه از نظر قرآن شفاعت برخي از انسانها با شرايطي خاص پذيرفته شده است بايد تلاش كنيم تا بفهميم مقصود از شفاعتي كه قرآن براي برخي اثبات كرده چيست و اگر فرضا نتوانستيم با در نظر گرفتن ديگر آيات و قرائن مختلف لفظي و عقلي به نتيجه خاصي برسيم، اين امر مجوزي براي نفي شفاعت و يا حمل آن بر معنايي كه هيچ قرينهاي بر آن نداريم نميشود، بلكه بايد بگوييم: قرآن چنين امري را مطرح كرده، ولي من معناي صحيح و مقصود از آن را نميدانم. بنابراين، تصوير غلط پيشين را نبايد در فهم آيات دخالت داد و به دنبال آن در پي نفي شفاعت بود، اگر ديديم برخي از آيات قرآن مثبت شفاعت است بايد متوجه شويم كه تصوير ما از شفاعت درست نيست و تلاش براي دستيابي به مقصود خداوند ضروري است و اگر نتوانستيم به معناي مقصود از آن برسيم، نميتوانيم جهلمان را مجوزي براي نفي اصل شفاعت قرار دهيم.
آيات مرتبط با شفاعت، از حيث اثبات و نفي شفاعت، بر سه دستهاند:
اين آيات خود به چند دسته قابل تقسيم هستند:
الف. آيات نافي مطلق شفاعت: مانند آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ.» (بقره: 254) ظاهر اين آيه شريفه آن است كه در روز قيامت هيچگونه شفاعتي وجود ندارد.
ب. آيات نافي شفاعت از كافران و بتپرستان: بتپرستان بتها را شفعيان خويش در نزد خداوند ميپنداشتند. خداوند اين پندار آنان را چنين بيان ميكند: «وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَاللّهِ... .» (يونس: 18)
خداوند در برخي آيات، شفاعت اين شفعيان پنداري را نفي نموده و بيان ميكند كه براي كافران شفيعي نخواهد بود؛ مانند آيه «وَلَمْ يَكُن لَّهُم مِن شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاء وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ»(روم: 13)؛ و براي آنان از شريكانشان ـ بتان ـ شفعياني نباشد، و به شريكانشان كافر شوند. آيه ذيل نيز جزو همين دسته آيات ميباشد: «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ» (اعراف: 53)؛ آيا جز تأويل آن ـ تحقق و وقوع وعدههاي قرآن، از رستاخيز و حساب و جزا ـ را انتظار ميبرند؟ آن روز كه تأويل آن فرا رسد آنها كه از پيش آن را فراموش كردند گويند... آيا براي ما شفيعاني هست كه از بهر ما شفاعت كنند...؟ به راستي كه خود را به زيان افكندند و آنچه به دروغ ميساختند ـ يعني بتها كه شفيعان خود ميپنداشتند ـ از آنها گم شد.
قرآن در يك آيه ميفرمايد: تمام شفاعتها از آن خداوند است: «قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (زمر: 44)؛ بگو: شفاعت، يكسره از آنِ خداست. فرمانروايي آسمانها و زمين خاصّ اوست، و در آياتي چند ميفرمايد: جز خدا شفيعي نيست كه از مفهوم آنها استفاده ميشود خداوند خود شفيع است؛ مانند آيه «وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَي رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (انعام: 51) و به وسيله اين [قرآن] كساني را كه بيم دارند كه به سوي پروردگارشان محشور شوند هشدار ده [چرا] كه غير او براي آنها يار و شفيعي نيست. باشد كه پروا كنند.
برخي آيات قرآن كه نافي شفاعت غير خدايند به دنبالشان، شفاعت به اذن و مشيت خداوند را استثنا كردهاند و يا آنكه شفاعت ملائكه را نفي نمودهاند، ولي با تعابيري استثنا نيز در كلام آمده است. در ادامه، مثبت شفاعت بودن اين دسته از آيات را اثبات خواهيم كرد.
همانگونه كه گذشت، عبده و رشيدرضا آيات همراه با استثنا را نيز نافي شفاعت غيرخدا ميدانند. اگر استثنا فقط با تعابيري همچون «إِلاَّ بِإِذْنِهِ»بود سخن پديدآورندگان المنار اشكال كمتري داشت. ولي با توجه به اينكه استثنا با عبارتهاي ديگري همچون «إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي» و «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً» نيز آمده است هيچ شبههاي در ظهور اين آيات در شفاعت غير خدا و موجوداتي داراي ويژگيهاي خاص، در دادگاه الهي باقي نميماند.
در ذيل، به برخي از اين آيات اشاره ميشود:
ـ «وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ... وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ» (انبياء: 26 و 28)؛ مشركان، ملائكه را فرزندان خدا ميپنداشتند. خداوند پس از رد اين پندار ميفرمايد: بلكه (آن فرشتگان) بندگاني گرامياند،... و جز براي كساني كه او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نميكنند. ظاهر اين استثنا آن است كه برخي كه خداوند آنها را ميپسندد، مورد شفاعت ملائكه قرار ميگيرند.
ـ «يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً» (طه: 109)؛ در آن روز شفاعت سودي ندارد، مگر (شفاعت) كسي كه خداي رحمان به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد. ظاهر آيه شريفه آن است كه شفاعت آنان كه از سوي خداوند مأذون باشند و نيز سخنانشان را بپسندد، مورد قبول درگاه احديت قرار خواهد گرفت.
بنابراين، آيات قرآن در نفي شفاعت غير خدا دو دستهاند: 1. آياتي كه مطلقا شفاعت را نفي ميكنند. 2. آياتي كه شفاعت افراد مأذون از جانب خداوند را ثابت ميكنند و تنها شفاعت غير مأذونان را نفي مينمايند.
از حمل نمودن مطلق بر مقيد چنين نتيجه ميگيريم كه از نظر قرآن شفاعت به غير اذن خداوند امري مردود است، ولي برخي ميتوانند به اذن خداوند از كسان ديگري كه مورد پسند خداوند هستند، شفاعت نمايند. و آيات نافي شفاعت در حقيقت، شفاعت از كفار و مشركان را نفي مينمايند.
علّامه طباطبائي در مقابل ادعاي پديدآورندگان المنار كه آيات مشتمل بر استثنا را يكي از شيوههاي بياني قرآن دانستهاند كه خداوند با به كار بردن آن در پي بيان اين امر است كه آنچه پيش از استثنا ذكر شده به مشيت خداي متعال است، آيات مربوط به شفاعت را مصداق شيوه بياني ديگري از قرآن معرفي كرده است. ايشان درباره اين شيوه بياني ميفرمايد: «اين شيوهاي رايج در قرآن است كه در آياتي يك كمال را از غير خداوند نفي ميكند و در آياتي ديگر آن كمال را براي خداوند اثبات مينمايد و در آيه يا آيات سومي، كمال مورد نظر را به اذن الهي براي ديگران نيز اثبات ميكند. خداوند با اين شيوه بر اين نكته تأكيد ميكند كه هر چه انسان دارد از آن خدا و به مشيت اوست، و هيچ انساني هيچ كمالي را مستقل از خداوند و بدون اعطاي او مالك نميباشد.»19 علّامه طباطبائي در ادامه ميافزايد: در آيات شفاعت نيز اين اسلوب به كار رفته است. در آياتي شفاعت به صورت مطلق از ديگران نفي شده، در آياتي شفاعت مختص خداوند شمرده شده و در برخي ديگر، شفاعت غير خدا به اذن الهي، ثابت گشته تا مشخص گردد كه شفيع در عرض خداوند نيست و شفاعت مقامي است كه خداوند به او اعطا كرده و هيچ گاه مستقل از خدا نخواهد بود.20
خداي متعال با به كارگيري اين اسلوب بياني، در حقيقت، روح توحيدي مكتب اسلام و قرآن شريف را به منصه ظهور رسانده است؛ چراكه از منظر توحيدي همه چيز وابسته به حق تعالي، بلكه عين ربط به خداوند است و بدون اين ربط هيچ چيز وجود نخواهد داشت. تنها علت هستيبخش خداي متعال است و ديگر اسباب و علل معدّاتي هستند كه زمينه دريافت فيض الهي را فراهم ميسازند. خداي متعال منبع همه كمالهاست. خداوند علم مطلق، حيات مطلق، قدرت مطلق و منبع هر كمالي است و هر كسي هر قدر علم و حيات و قدرت دارد از اوست و از خود هيچ ندارد. موجودي كه وجود و كمالاتش بالذات و از خود اوست خداي متعال است و غير او هر كمالي دارد از او اخذ كرده است. اختصاص كمال به خداوند در برخي از آيات و نسبت دادن آن به غير خدا در آيات ديگر با قيد «باذن اللّه» اين حقيقت متعالي را گوشزد ميكند كه هر كس هر چه دارد از مقام ربوبي دريافت كرده و بدون افاضه از مقام ربوبي هيچ ندارد.
نكته قابل توجه ديگر در آيات همراه با استثناي به «اذن خداي متعال» اين است كه از آيات قرآن استفاده ميشود هيچ حادثهاي در دنيا و آخرت تحقق نمييابد، مگر به اذن تكويني خداي متعال و هيچ فاعلي، اعم از فاعل طبيعي و غيرطبيعي، كاري انجام نميدهد جز به اذن خداي متعال. اين آيات بيانگر وجود رابطهاي تكويني بين حوادث عالم و اراده الهي ميباشد و منوط ساختن شفاعت به اذن خداي متعال نيز يكي از مصاديق اين قاعده كلي است؛ چراكه شفاعت نيز كاري است كه شافع در حق مشفوعٌله انجام ميدهد و به دليل آنكه هيچ كاري بدون اذن و اراده تكويني خداي متعال تحقق نمييابد، شفاعت نيز بدون اذن و اراده حضرت حق ـ سبحانه و تعالي ـ تحقق نمييابد و در تحليل ذهن بايد پيش از شفاعت اذن خداوند وجود داشته باشد تا تحقق يابد و از اينرو، هيچ شفاعتي نيست، مگر بعد از اذن خداي متعال.21
بيشتر مفسّران آيات همراه با استثنا را مثبت شفاعت شمرده و در جمع بين آنها و آيات نفيكننده شفاعت، آيات نفيكننده را بر شفاعت از كافران حمل كردهاند. در ذيل، به ديدگاه برخي از اين مفسّران اشاره ميشود:
طبري درباره آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(بقره: 254) معتقد است كه هرچند ظاهرش عام است ولي از آن خاص اراده شده و سودبخشي هر معامله، دوستي و شفاعت در روز قيامت تنها از كافران نفي شده است.22 وي از «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: 255) اثبات شفاعت به اذن الهي را استفاده كرده، معناي آيه را چنين بيان ميكند كه خداوند ميفرمايد: و در نزد من هيچ كس ديگري را شفاعت نميكند، مگر پيامبران و اوليا و اهل طاعت من كه به اذن من شفاعت ميكنند.23 نيز ذيل آيه «مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ»(يونس: 3) مينويسد: خداوند ميفرمايد هيچ شافعي در روز قيامت درباره احدي شفاعت نميكند، مگر پس از آنكه خداوند به وي اجازه شفاعت دهد.24 و در تفسير آيه «لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا.»(مريم: 87) مينويسد: اين كافران در روز حشر مالك شفاعت نخواهند بود در هنگامي كه برخي از اهل ايمان براي برخي ديگر در نزد خدا شفاعت ميكنند، مگر كساني از آنها كه در دنيا با ايمان به خدا و تصديق رسولش و اقرار به آنچه وي آورده و عمل به آنچه بدان امر كرده از نزد خداي رحمان عهدي اخذ كرده باشند.25
وي آيات مشتمل بر استثنا را مثبت شفاعت دانسته است؛ از جمله ذيل آيه «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: 255) مينويسد: اين آيه دليل بر اثبات شفاعت است؛ چراكه فرمود: «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» و اين استثنا دليل بر اين است كه به اذن خداي متعال براي انبيا و صالحين اجازه شفاعت خواهد بود.26
بغوي در تفسير آيه 48 بقره مينويسد: «وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»يعني در حق كافر شفاعت پذيرفته نميشود.27 و در ذيل آيه 254 «بقره» ميگويد: «وَلاَ شَفَاعَةٌ» مگر به اذن خدا.28 وي ذيل آيه 51 سوره «انعام» كه خداي متعال شفيعي غير از خود را نفي كرده ميفرمايد: «لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ» مينويسد: «و همانا خداوند در اين آيه شفاعت را براي غير خود نفي كرد با اينكه انبياء و اوليا نيز شفاعت ميكنند؛ زيرا ايشان شفاعت نميكنند، مگر به اذن خداي متعال.»29 از اين بيان به وضوح مشخص ميشود كه وي آيات همراه با استثنا را مثبت شفاعت ميشمارد.
ميبدي آيات نافي شفاعت را درباره مشركان و كافران دانسته و آيات همراه با استثنا را مثبت شفاعت ميداند. وي در تفسير آيه 255 سوره «بقره» مينويسد: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»چون كافران قريش گفتند بتان را كه «هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَاللّهِ»اينان شفيعان ما هستند به نزديك اللَّه، ربالعالمين گفت: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» كيست آن كس كه شفاعت كند به نزديك اللّه، مگر به دستور اللّه؟ همان است كه جاي ديگر گفت: «وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» و قال «يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ» و قال: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي». اين آيتها دليلاند كه در قيامت شفاعت خواهد بود.30
ابن عطيه اندلسي نفي شفاعت و نيز نفي فايده آن را ويژه كافران دانسته و آيات قرآن را مثبت شفاعت براي برخي از اهل ايمان ميداند. از همين رو، ذيل آيه 254 «بقره» مينويسد: «و در روز قيامت به اذن خداي متعال براي برخي حق شفاعت خواهد بود كه حقيقت آن رحمتي از جانب خداوند است و شرافتي براي كسي است كه خداوند به وي اذن داده تا شفاعت كند.»31 وي ذيل آيات «وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْدا لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا» (مريم: 86ـ87) احتمالهاي مختلفي را در مراد از «من» در «مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا» و چهار احتمال در ضمير فاعلي «واو» در «لَا يَمْلِكُونَ» ذكر كرده كه بنابر تمام احتمالات، از اين آيات اثبات شفاعت را استفاده ميكند. اين چهار احتمال عبارت است از:
الف. مراد مجرمان كافر باشد كه در اين صورت، استثنا را منقطع شمرده و در معناي آن مينويسد: «اي لكن من اتخذ عهدا يشفع له.» وي در اين صورت، مراد از عهد را ايمان معرفي ميكند. بنابراين احتمال، معناي عبارت اين خواهد بود كه مؤمنان مورد شفاعت واقع ميشوند.
ب. مراد مجرمان كافر و مسلمانان گناهكار باشد كه در اين صورت استثنا را متصل شمرده و مفاد آيه را مورد شفاعت واقع شدن مؤمنان عاصي ميداند.
ج. مراد از «لَا يَمْلِكُونَ»، متقين باشند كه در اين صورت، برخي از مفسّران مصداق «من» در «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ...» را شافعين دانستهاند و برخي ديگر، كساني دانستهاند كه مورد شفاعت قرار ميگيرند. بنابر قول نخست، معناي «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ...» كساني خواهند بود كه به واسطه برخورداري از اعمال صالح، بدانها مقام شفاعت عنايت ميشود و بنابر قول دوم، مقصود آيه شريفه اين خواهد بود كه شفاعت متقين تنها شامل كساني ميشود كه از جانب خداوند پيماني مبني بر مستحق شفاعت بودنش اخذ كرده باشد.
د. مراد از «لَا يَمْلِكُونَ» همه مردم باشد و مقصود از «من» پيامبراكرم صلياللهعليهوآله و مراداز شفاعت، شفاعت مخصوص آن حضرت كه با شرايطي شامل مردم خواهد شد.32
همانگونه كه ملاحظه ميشود، بنابر همه احتمالات و اقوالي كه ابن عطيه ذكر كرد، دلالت آيه مورد بحث كه همراه با استثناست بر شفاعت پذيرفته شده و دلالت آيه بر آن قطعي شمرده شده است.
وي ذيل آيه «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»مينويسد: در اين آيه تثبيت شد كه خداوند براي هر كسي كه بخواهد ـ كه ايشان پيامبران و علما و مجاهدان و ملائكه و غير ايشان از كساني است كه خداوند شرافتشان بخشيده ـ اجازه شفاعت كردن ميدهد و ايشان شفاعت نميكنند، مگر براي كسي كه مورد رضاي خداي متعال است؛ همانگونه كه خداوند فرمود: «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي.» (انبياء: 28)33
وي پس از يادآوري استناد معتزله به ظاهر آيات نفيكننده شفاعت، براي نفي شفاعت از اهل كبائر مينويسد: اصحاب ما اين آيات را مختص كافران ميدانند34 و نيز در تفسير جمله شريفه «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» ميگويد: اين آيه دلالت ميكند كه برخي به اجازه خداوند شفاعت ميكنند.35
ابنكثير دمشقي ذيل آيه 48 «بقره» مينويسد: «وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»يعني از كافران شفاعت پذيرفته نميشود. همچنانكه آيات «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ» (مدثر: 48) و «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»(شعراء: 100و 101) درباره كافران است.36
وي در تفسير آيه «لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا» (مريم: 87) مينويسد: ««لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ»يعني براي كافران شفاعتكنندهاي نيست برخلاف مؤمنان كه برخي از آنها براي برخي ديگر شفاعت كنند،... و استثنا در عبارت «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا» استثناي منقطع است و معنايش اين است كه اما كسي كه در نزد خداي رحمان پيماني براي استحقاق شفاعتش گرفته باشد (به نفعش شفاعت ميشود) و مراد از عهد، شهادت به وحدانيت خداي متعال و قيام براي اداي حق آن است.»37 بنابراين، به نظر ابنكثير بر اساس آيه مزبور كسي كه موحد بوده و براي اداي حق آن قيام كرده باشد از شفاعت برخوردار خواهد بود.
ثعالبي ذيل آيه 87 سوره «مريم» در مراد از مجرمان كه مرجع ضمير «لَا يَمْلِكُونَ» ميباشد دو وجه محتمل دانسته است: نخست آنكه مراد از مجرمان تنها كافران باشد. وي بنابر اين احتمال، استثناي «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدا» را منقطع دانسته و در معناي عبارت مزبور مينويسد: يعني: ولي كسي كه از نزد خداي رحمان عهدي اخذ كرده باشد برايش شفاعت ميشود و بنابراين احتمال، مراد از عهدْ ايمان است.
احتمال دوم آن است كه مراد از مجرمان، كافران و مؤمنان گناهكار باشد. وي بنابراين احتمال، استثنا را متصل شمرده و در بيان معناي عبارت مذكور مينويسد: يعني: مگر كسي از مؤمنان گناهكار كه در نزد خداوند عهدي اخذ كرده باشد كه به نفع وي شفاعت خواهد شد.38
بروسوي ذيل آيه «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(بقره: 255) مينويسد: خداي متعال با آوردن «إِلاَّ بِإِذْنِهِ»شفاعت را براي برخي اثبات كرد.39 وي سپس از نجمالدين رازي، صاحب التأويلات النجمية نقل ميكند كه وي مراد از استثنا را شفاعت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله دانسته است؛ چراكه خداوند به ايشان وعده مقام محمود داده40 و مراد از آن مقام شفاعت است.41 رازي با تعيين مصداقي كه براي استثنا كرد، آيه شريفه را اينگونه معنا ميكند: پس معناي آيه اينچنين است كه چه كسي در روز قيامت در نزد خداوند شفاعت ميكند جز حضرت محمّد؛ چراكه به ايشان وعده شفاعت داده شده و در شفاعت از سوي خدا اذن دارند.42
بروسوي همچنين ذيل آيه سوم سوره «يونس» در بيان معناي عبارت «مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ»مينويسد: اين عبارت مثبِت شفاعت براي كسي است كه به وي اذن داده شده است.43
لسان برخي از آيات مربوط به شفاعت، نفي فايده شفاعت است. اين آيات خود سه دسته هستند:
الف. آيات نافي فايده شفاعت به صورت مطلق؛ مانند آيه «وَاتَّقُواْ يَوْما لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَيْئا وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ.» (بقره: 123) اين آيات هرچند ظاهرشان مطلق است، ولي به منظور جمع با آيات مثبت سودمندي شفاعت در حق مؤمنانِ گناهكار بر عدم سودبخشي شفاعت از غيرمؤمنان حمل ميشود.
ب. آيات نفيكننده نفع شفاعت همراه با استثنا؛ مانند آيه «يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً»(طه: 109) پيشتر گفتيم كه اين آيات اثباتكننده شفاعت به اذن خداوند ميباشند و بر اساس اين دسته آيات، شفاعت كساني خاص براي برخي از انسانها در روز قيامت ثمربخش خواهد بود.
ج. آيات نفيكننده نفع شفاعت از كافران. خداوند پس از تصوير گفتوگوي بهشتيان و كافران گرفتار در آتش، ميفرمايد: «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ» (مدثر: 48) و شفاعت شفاعتكنندگان آنها (كافران) را سود نخواهد بخشيد! آيه مذكور منفعت شفاعت را از گروه خاصي از مجرمان (= مجرمان كافر) نفي ميكند نه از همه آنان، و از مفهوم كلام به دست ميآيد كه شفاعت براي گروهي ديگر از مجرمان سودبخش خواهد بود. اين بخش از آيات در حقيقت قرينه براي جمع بين آيات دسته اول و دسته دوم است؛ به اين صورت كه آيات نافي مطلق را براي آنكه با آيات مثبت متنافي نباشد بر نفي نفع شفاعت از كافران حمل ميكنيم.
نكته قابل توجه اينكه آيات نافي شفاعت از كافران فيالجمله مثبت شفاعت نيز هستند؛ چراكه در آيهاي كه ذكر شد شفاعت به «الشافعين» كه فاعل است اضافه شده است و مصدر مضاف به فاعل مشعر به وقوع فعل در خارج است. بر همين اساس، عبدالقاهر جرجاني در نقد متنبي در بيت «عجبا له حَفِظَ العنانَ بأنملٍ / ماحفظُها الأشياء من عاداتها» مينويسد: شايسته بود به جاي «ماحفظُها الأشياء» ميگفت: «ما حفظُ الاشياءِ»؛ زيرا مراد شاعر آن است كه حفظ را به صورت مطلق از سه انگشت نفي كند؛ حال آنكه اضافه كردن «حفظ» به ضمير «ها» كه فاعل است مقتضي آن است كه براي انمل حفظي را ثابت كرده باشد.44 بنابراين، تعبير «لا تنفعهم شفاعه الشافعين» دلالت ميكند كه شفاعتي هست، اما گروه خاصي از مجرمان ـ كه كافران باشند ـ از آن بيبهره خواهند بود.45 تفتازاني در دلالت آيه مزبور بر تحقق شفاعتي سودبخش درباره مؤمنان بر اين نكته تأكيد ميورزد كه آيه درباره كافران است و ساختار به كار گرفته شده در آن بر سودمندي شفاعت درباره غيركافران دلالت ميكند. وي دلالت ساختار آيه بر سودمندي شفاعت در حق مؤمنان را اينگونه مدلّل ميكند كه آيه مزبور در مقام توبيخ و نااميد كردن كامل كافران است و اگر اينگونه باشد كه شفاعت درباره هيچكس سودمند نباشد توبيخ و تخييب خاصي درباره كافران نخواهد بود. بر اين اساس، مقام توبيخ و تخييب كافران مقتضي نفعبخشي شفاعت براي مؤمنان ميباشد.46
پس از آنكه دانستيم قرآن مثبت شفاعت براي برخي از انسانها و فرشتگان در حق برخي از بندگان است، نوبت به اين بحث ميرسد كه معناي شفاعت چيست و اقسام آن كدام است؟ بررسي معنا و نيز اقسام شفاعت از ديدگاه قرآن و روايات، مبحثي دراز دامن است و نياز به پژوهشي مستقل دارد كه در اين مقال مجال آن نيست. از اينرو، به اختصار بسنده ميكنيم. مهم اثبات دلالت آيات بر وجود شفاعت بود كه به انجام رسيد. به فرض اگر نتوانيم به معناي صحيح شفاعت دست يابيم مجاز به انكار شفاعت نيستيم، حداكثر بايد بگوييم: ظاهر آيات اثبات شفاعت براي افراد خاصي با اذن الهي است ولي حقيقت آن را نميدانيم.
عبده و رشيد رضا شفاعت را به همان معنايي كه در حكومتهاي دنيايي معهود است در نظر گرفته و پذيرش آن را نشانه دستيابي به علم درست و شناخت مصلحت مغفول يا خروج از عدالت دانستهاند و به دليل آنكه چنين امري درباره خداوند محال است آن را امري محال تلقّي كردهاند. اشتباه ايشان در اين است كه ابتدا تصويري نادرست از شفاعت براي خود ساختهاند و به دنبال آن، با آنكه آيات قرآن ظهور در اثبات شفاعت دارد درصدد اثبات عدم دلالت قرآن بر شفاعت برآمدهاند.
قطعا پذيرش شفاعت در دادگاه الهي به معناي كشف مصلحت مغفول براي خداي متعال و به دنبال آن تغيير در علم خداي متعال و يا دور شدن از عدالت نيست. شفاعت از ماده «شفع» به معناي جفت در مقابل طاق است.47 شفيع با كمك به شفاعت شونده موجب برداشته شدن عذاب از او يا ترفيع درجهاش ميشود. شفاعت تتميم سبب ناقص است؛ گويا شفيع با انضمام به سببيت ناقص كه شفاعت شونده از آن برخوردار است آن را كامل كرده و او را از عذاب ميرهد يا به مقامي نايل ميسازد.48
به طور قطع، شفيع از خداوند نميخواهد كه دست از مولويت خويش بردارد و يا قوانين خود را زير پا بگذارد، بلكه به اوصافي همچون رأفت، رحمت، و بينيازي خداوند متوسل ميشود و يا ضعف و ناتواني عبد را وسيله قرار ميدهد و يا آنكه ويژگيهايي از خود را واسطه قرار ميدهد تا خداوند بر مشفعٌله ببخشايد و از عذاب او درگذرد و يا به او مقامي بالاتر عطا كند. شفاعت در حقيقت حكومت قانوني از قوانين الهي بر قانون ديگر است.49 و حقيقت آن ايصال نفع يا دفع شر به نحو حاكميت قانوني بر قانون ديگر است. رحمت خداوند بر عذابش سبقت دارد و با شفاعت، شفاعتشونده از شمول قانون عذاب خارج شده مشمول عفو و گذشت و رحمت خداوند ميگردد. بنابراين، شفاعت به معناي نفي مولويت خدا يا نفي عبد بودن شفاعتكننده نيست، بلكه شفيع كه بنده مقرّب حضرت حق است به اذن خداي متعال و بر اساس قانوني كه خود خداي متعال قرار داده به شيوهاي كه بيان شد، به كمك شفاعتشونده آمده و درباره او وساطت ميكند.50 علّامه طباطبائي پس از تحليل شيوايي كه از حقيقت شفاعت ارائه ميدهد به اين نتيجه نايل ميشود كه شفاعت از مصاديق قانون سببيت است و به معناي واسطه شدن سبب متوسط قريب بين سبب بعيد و مسبب آن ميباشد.51
از آنرو كه قانون شفاعت را خداوند قرار داده و ميداند چه كسي لياقت برخورداري از شفاعت را داشته و در نهايت با برخورداري از شفاعتي كه مقرّر كرده از عذاب رها ميگردد يا به مقامي بالاتر دست مييابد، لازمهاش تغيير در علم ازلي خداوند ـ كه پديدآورندگان المنار تصور كردند ـ نميباشد؛ زيرا خداوند در علم ازلي خود ميداند كه آن فرد شفاعتشونده مشمول شفاعت واقع خواهد شد. مثل اينكه كسي گناهي ميكند ولي خداوند در علم ازلي خويش ميداند كه اين فرد توبه كرده و مشمول عفو الهي خواهد شد. از سوي ديگر، چون اين شفاعت به اذن خداي متعال است هيچ منافاتي با توحيد افعالي ندارد؛ چراكه خداوند خود خواسته است از اين مجراي خاص رحمتش به بندهاش نايل شود، همانگونه كه وساطت اسباب و علل طبيعي با توحيد افعالي منافاتي ندارد؛ چراكه خداوند اين اسباب را قرار داده و اصل وجود و آثار آنها همه از خداست و به اذن و مشيت و اراده حضرت حق ـ سبحانه و تعالي ـ در مسببات تأثير ميگذارند. شفيع هم وقتي در دادگاه الهي شفاعت ميكند، چون اين شفاعتش به اذن خداست و در حقيقت، خود خداوند از وي خواسته تا براي افرادي با ويژگيهاي خاصي شفاعت كند، هيچ منافات با توحيد افعالي ندارد و خلاصه تمام شفاعتها به خدا برميگردد و به اذن و مشيت و اراده خداوند محقق ميشود: «قُللِلَّهِالشَّفَاعَهُجَمِيعا.»(زمر:44)
آنچه تاكنون گفتيم معطوف به شفاعت انبيا و اولياي الهي و ملائكه از برخي بندگان خداي متعال در روز قيامت بود كه وساطت براي برداشتن عقاب يا ترفيع مقام است و از آن به «شفاعت تشريعي» تعبير ميشود. نوع ديگري از وساطت، وساطت در عالم تكوين براي رساندن فيض الهيبرموجوداتاستكهبهآن«شفاعت تكويني» ميگويند.
قانون علّيت از اصول مسلم عقلي است كه قرآن نيز آن را تأييد كرده است.52 هيچ پديدهاي در عالم هستي رخ نميدهد، مگر آنكه علتي آن را باعث گشته است. كوچكترين حركتي كه در هستي ايجاد ميشود داراي علتي است. آتش علت سوزاندن است، و آب سبب رشد و نماي گياه و...، ولي مسببالاسباب خداوند است و اين سلسله علتها به علتي منتهي ميشود كه علتالعلل است و تمام تأثيرات از اوست. اوست كه سوزاندگي را به آتش داده و آب را سبب حيات قرار داده است. اسباب و علل طبيعي در حقيقت بسان مسيرهايي هستند كه فيض خداي متعال از طريق آنها در هستي جريان مييابد و اين مسيرها را خود خداي متعال قرار داده است تا از طريق اين نظام تدبير الهي بر هستي تحقق يابد. بنابراين، تمام علل و اسباب واسطه بين خداي متعال و مسببات هستند تا از طريق آنها تدبير الهي تحقق يابد و چون اين نظام را خداوند قرار داده است، اين وساطت تكويني نيز به اذن خدا ميباشد. در برخي آيات قرآن بر اين وساطت نيز «شفاعت» اطلاق شده است.
پديدآورندگان المنار هرچند اصل علّيت را پذيرفتهاند،53 ولي كاربرد شفاعت در وساطت در عالم تكوين در كاربردهاي قرآني اين واژه را نميپذيرند؛ زيرا ايشان اصل دلالت آيات شفاعت بر تحقق شفاعت را ـ كه شفاعت تكويني را نيز شامل ميشود ـ منكرند. در اين قسمت، آيات دال بر اين نوع شفاعت و نيز دلالت آنها را به اختصار بيان ميكنيم:
«إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَتَذَكَّرُونَ» (يونس: 3)؛ همانا پروردگار شما خداي يكتاست كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره) بيافريد، آنگاه بر عرش ـ مقام فرماندهي بر جهان هستي ـ برآمد. كار [جهان] را تدبير ميكند. هيچ ميانجي و شفيعي نيست، مگر پس از خواست و فرمان او. اين است خداي، پروردگارتان، پس او را بپرستيد. آيا ياد نميكنيد و پند نميگيريد؟
خداي متعال در اين آيه شريفه آفرينش آسمانها و زمين را در دورههايي معين مطرح كرده و سپس تكيه خداوند بر عرش را بيان ميكند، و آن را با تدبير امر تفسير مينمايد: «يُدَبِّرُ الأَمْرَ» و در ادامه، وجود شفيعي به غير اذن خدا را منتفي اعلام ميكند.
سياق آيه شريفه نشان ميدهد مراد از شفاعت، در عبارت «مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ» شفاعت در تكوين باشد؛ چراكه پيش از آن تدبير آسمانها و زمين مطرح شده است. خداي متعال با عبارت «يُدَبِّرُ الأَمْرَ» اين حقيقت را بيان ميكند كه تدبير عالم به دست خداست و خداوند بدون كمك گرفتن از كسي آن را تدبير ميكند و در ادامه نقش وسائط در تدبير را بيان ميكند كه وساطت آنها به اذن خداست و خداوند آنها را واسطه قرار داده است و اين منافاتي با ربوبيت خداي متعال ندارد. بنابراين، ربوبيت استقلالي از آن خداست و هيچكس مستقلاً تأثيري در عالم وجود ندارد و حقيقت توحيد در تدبير همين است و در عين حال، اسباب تكويني به اذن خداي متعال در هستي نقش وساطت در ايصال فيض خداوند را ايفا ميكنند و به تسبيب الهي ايفاي نقش مينمايند.54
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ»(سجده: 4)؛ خداست آنكه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز (دوره) بيافريد، سپس بر عرش ـ مقام فرمانروايي بر جهان آفرينش ـ برآمد، شما را جز او هيچ سرپرست و كارسازي و هيچ شفيعي نيست. آيا ياد نميكنيد و پند نميگيريد؟
همانگونه كه در آيه پيشين توضيح داديم، مراد از «استوي بر عرش»، تدبير عالم هستي است و عبارت بعدي در مقام نفي قيام هستي به غير خدا و شفاعت غير خدا در تدبير آن است. روشن است كه در اين آيه شريفه مراد از شفاعت، شفاعت تكويني و يا اعم از شفاعت تكويني و تشريعي است، گو اينكه تناسب سياق با شفاعت تكويني بيشتر است.55 با توجه به آياتي كه شفاعت به اذن الهي را براي غير خدا اثبات ميكنند، اين آيه شريفه بر نفي شفاعت و وساطت مستقل غير خدا در هستي حمل ميشود.
«اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ.» (بقره: 255)
عبارت «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» در آيه مزبور با توجه به سياق آيه شريفه بر شفاعت تكويني دلالت ميكند؛ زيرا آيه مزبور پس از بيان انحصار حيات و قيوميت در خداي متعال56 ميفرمايد: «لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ.»در اينجا اين سؤال مطرح ميگردد كه اگر قيام همه موجودات به خداي سبحان است و همه چيز از آن خداست و در نتيجه، ذات و اوصاف موجودات و نيز آثار آنها قائم به حق ـ سبحانه و تعالي ـ است، پس اسباب و علل طبيعي چه كارهاند؟ جمله بعدي آيه، يعني«مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» در حقيقت، پاسخ به اين سؤال است؛ چراكه اسباب و علل به اذن الهي عمل ميكنند و تصرف آنها در هستي با اذن خداوند به منظور وساطتشان در مورد مسبباتشان است و حقيقت شفاعت كه وساطت در رساندن خير و دفع شر است بر اسباب و علل طبيعي نيز منطبق است و چون اين امر به اذن الهي است، هيچ منافاتي با ربوبيت مطلقه خداي متعال ندارد. آري، اگر تأثير اين علل استقلالي بود و نه به اذن خدا، با ربوبيت خداوند منافات داشت، در حالي كه اصل وجود آنها متقوم به خدا و اثري كه ميگذارند به اذن و مشيت حضرت حق ـ جلّ و علي ـ ميباشد.57
بنابراين، از نظر قرآن شريف شفاعتْ مطلق وساطت را شامل ميشود، چه وساطت در عالم تكوين براي رساندن فيض وجود بر مخلوقات باشد و چه وساطت در روز قيامت براي رساندن رحمت الهي به برخي از بندگان خداي سبحان.58
1. شفاعت يكي از اصول اعتقادي مسلم اسلامي و مورد پذيرش تمام فرقههاي مسلمانان است، ولي عبده و رشيد رضا شفاعت را مستلزم تغيير علم ازلي خداوند دانسته و در نتيجه، شفاعت را امري محال و آيات قرآن را به طور كلي نافي آن ميدانند.
2. عبده و رشيد رضا آيات مربوط به شفاعت را به سه دسته تقسيم كردهاند: الف. آيات نافي شفاعت به صورت مطلق؛ ب. آيات نافي سودمندي شفاعت؛ ج. آيات همراه با استثنا با تعابيري همچون «إِلاَّ بِإِذْنِهِ.»به نظر ايشان، آيات دسته سوم نيز نافي شفاعت است و استثنا فقط دلالت بر اين ميكند كه آنچه پيشتر بيان شده به مشيت الهي است.
3. آيات قرآن در ارتباط با نفي و اثبات شفاعت به سه دسته تقسيم ميشوند: الف. آيات نافي شفاعت كه خود اين آيات دو دستهاند: دستهاي شفاعت را به طور كلي نفي ميكنند و دستهاي فقط شفاعت كافران و بتپرستان را مردود ميدانند. ب. آيات مثبت شفاعت خداي متعال؛ ج. آيات نافي همراه با استثنا به اذن خدا و امثال آن.
4. آيات همراه با استثنا بر خلاف ادعاي المنار مثبت شفاعت به اذن خدا براي برخي از انسانها ميباشد كه مورد رضايت خداي متعال هستند، و راه جمع بين اين آيات و آياتي كه به طور مطلق شفاعت را نفي ميكنند حمل آيات مطلق بر شفاعت بدون اذن خداي متعال است.
5. آيات نافي فايده شفاعت به سه دسته تقسيم ميشوند: الف. آياتي كه به صورت مطلق فايده شفاعت را نفي ميكنند؛ ب. آياتي كه همراه با استثنا نفع شفاعت را نفي ميكنند؛ ج. آياتي كه ثمربخشي شفاعت براي كافران را نفي ميكنند. اين دسته مثبت نفع شفاعت برخي براي برخي ديگر به اذن الهي و با شرايطي خاص است و شفاعت به غير اذن الهي را نفي ميكند.
برخي از آيات دسته دوم در عين نفي نفع شفاعت از كافران، با توجه به قواعد ادبيات عرب، وجود شفاعت براي برخي را اثبات ميكنند.
6. شفاعت قانوني حاكم بر قوانين مجازات مجرمان است كه خود خداي متعال مقرّر كرده است. بنابراين، شفاعت نفي مولويتخداوند و عبوديت شفيع نيست، بلكه شفيع ويژگيهاي خداي متعال يا خود يا كسي را كه ميخواهد برايش شفاعت كند واسطه قرار ميدهد تا خداوند بر وي ببخشايد يا مقامش را فراتر برد.
7. در برخي از آيات قرآن درباره اسباب و علل طبيعي نيز شفاعت به كار رفته است. بنابراين، از آيات قرآن دو نوع شفاعت استفاده ميشود: الف. شفاعت تشريعي كه به معناي شفاعت در مرحله مجازات است؛ ب. شفاعت تكويني كه به معناي شفاعت و وساطت اسباب و علل براي رسيدن فيض خداي متعال به مسببات است.
1 عضو هيئت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى ره. دريافت: 30/10/87ـ پذيرش: 27/12/87.
2ـ نگارنده در دو مقاله با عنوان «نقد و بررسى تفسير رشيد رضا از آيه ولايت» و «المنار و تفسير آيات بيانگر معجزات» به ترتيب در شمارههاى 48 و 83 همين مجله برخى ديگر از نمودهاى گرايشهاى وهابىگرى و ضدشيعى اين تفسير را نشان داده و بررسى كرده است. ر.ك: معرفت 48 آذر 1380 و معرفت 83 (آبان 1383).
3ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 155ـ174.
4ـ زيرا اين مقاله در پى بررسى ديدگاه پديدآورندگان المنار درباره آيات شفاعت است و ايشان تنها در آياتى كه ماده «ش ف ع» در آنها به كار رفته از شفاعت سخن گفتهاند و از سوى ديگر، به تفسير شاخصترين آيهاى كه در روايات بر مقام شفاعت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله تطبيق شده، يعنى آيه «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاما مَحْمُودا» اسراء: 79 نرسيدهاند.
5ـ معتزله برآنند كه كه شفاعت صرفا براى زيادت ثواب است نه دفع عقاب، و كسانى كه گناه كبيره كردهاند، مشمول شفاعت واقع نمىشوند. (ر.ك: قاضى جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 312ـ313 / محقق حلّى، المسلك فى اصولالدين، ص 126 / عبدالرحمن بن احمد ايجى، المواقف فى علم الكلام، ص 380.)
6ـ شريف مرتضى، رسائل الشريف المرتضى، المجموعة الاولى، ص 150.
7ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 1، ص 151. درباره تصريح دانشمندان شيعه بر اتفاقى بودن شفاعت در نزد همه مسلمانان نيز، ر.ك: ابنميثم بحرانى، قواعدالمرام فى علمالكلام، ص 166 / محق حلّى، المسلك فى اصولالدين، ص 126.
8ـ قاضى جرجانى، شرحالمواقف، ج 8، ص 312.
9ـ عبدالرحمنبن احمد ايجى، المواقف فى علمالكلام، ص 380.
10ـ ابوحيان اندلسى، بحرالمحيط، ج 1، ص 349. درباره اجماعى بودن شفاعت از نظر اهلسنت نيز، ر.ك: مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 158. وى يكى از ادلّه ثبوت شفاعت را اجماع دانسته است.
11ـ اين تفسير از آغاز قرآن تا تفسير آيه 125 سوره نساء حاصل كلاسهاى تفسير محمّد عبده در الازهر مصر است كه به خامه شاگرد مبرزش، محمّد رشيد رضا، به رشته تحرير درآمده است. ادامه تفسير كه تا آيه 52 سوره يوسف است تماما از رشيد رضا مىباشد. رشيد رضا در بخش نخست تفسير در مواردى كه با استادش اختلافنظر دارد و يا مطالبى را علاوه بر درسهاى استاد اضافه كرده، با تعابيرى همچون «اقول» از سخنان استادش جدا كرده است. البته در بسيارى از موارد نظراتش موافق با استادش بوده كه بخش مربوط به آيات شفاعت از اين قبيل است، از اينرو، اگر در مواردى مطالب را به عبده نسبت مىدهيم به معناى اختلاف رشيد رضا با وى نيست.
12ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 1، ص 307. در متن هرچند هر دو صورت شفاعت از خداى متعال نفى شده است ولى به دليل آنكه صورت دوم، يعنى فرض عدم عدالت خداوند، مردود است، در بيان وجه محال بودن به اين صورت اصلاً اشاره نشده است. درباره رد شفاعت به دليل منافى دانستن آن با علم مطلق الهى نيز ر.ك: محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 3، ص 31.
13ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 1، ص 307.
14ـ همان.
15ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 3، ص 33.
16ـ آيتاللّه سبحانى، عبده را در شمار كسانى كه شفاعت را به عنوان يك اصل مسلم پذيرفتهاند آورده و عبارت «فماورد فى اثبات الشفاعه يكون على هذا من المتشابهات» را چنين ترجمه مىكند: آيات و رواياتى كه درباره شفاعت وارد شده از آيات متشابه است. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 8، ص 22 با توجه به آنچه ذكر گرديد، معلوم مىشود ترجمه «ما» به «آيات و روايات» نادرست است؛ زيرا مقصود وى تنها روايات بيانگر شفاعت است.
17ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 3، ص 32ـ33. درباره حمل روايات شفاعت بر استجابت دعا نيز، ر.ك: همان، ج 1، ص 308.
18ـ همان، ص 33، نيز، ر.ك: همان، ج 7، ص 122.
19ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 157.
20ـ همان.
21ـ درباره لزوم اذن الهى در حوادث هستى و نيز معناى آن ر.ك: محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، ص 195ـ198.
22ـ ر.ك: محمّدبن جرير طبرى، جامعالبيان عن تأويل آى القرآن، ج 3، ص 5.
23ـ همان، ص 10.
24ـ همان، ج 6، ص 530.
25ـ همان، ج 8، ص 381.
26ـ نصربن محمّدبن احمد سمرقندى، بحرالعلوم، ج 1، ص 691.
27ـ حسينبن مسعود بغوى، معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، ج 1، ص 47.
28ـ همان، ص 221.
29ـ همان، ج 2، ص 214.
30ـ رشيدالدين ميبدى، كشفالاسرار و عدهالابرار، ج 1، ص 692.
31ـ ابن عطيه اندلسى، المحرر الوجيز فى تفسيرالكتاب العزيز، ج 1، ص 341.
32ـ ر.ك: همان، ج 4، ص 32ـ33.
33ـ محمّدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 273.
34ـ ابوحيان اندلسى، بحرالمحيط، ج 1، ص 349؛ ج 2، ص 285.
35ـ همان، ج 2، ص 288.
36ـ اسماعيلبن كثير دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 155.
37ـ همان، ج 4، ص 487.
38ـ عبدالرحمن بن محمّد ثعالبى، جواهرالحسان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 339.
39ـ اسماعيل حقى بروسوى، تفسير روحالبيان، ج 1، ص 401.
40ـ اشاره به آيه «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُكَ مَقَاما مَحْمُودا»اسراء: 79.
41ـ اسماعيل حقى بروسوى، تفسير روحالبيان، ج 1، ص 402.
42ـ همان.
43ـ همان، ج 4، ص 10.
44ـ عبدالقاهر جرجانى، دلائل الاعجاز، ص 551ـ552.
45ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 167.
46ـ ر.ك: مسعودبن عمر تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 158.
47ـ خليلبن احمد فراهيدى، العين، ج 2، ص 927.
48ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 157.
49ـ حاكميت و تقدم قانونى بر قانون ديگر در حيطه قوانين حقوقى و غير آن امرى قطعى و پذيرفته شده است. براى مثال، خداى متعال گوشت مردار را حرام كرده است و اين يكى از قوانين الهى است و از سوى ديگر، بر اساس قاعده «اضطرار» كه مستفاد از آيات و روايات است، اگر كسى مضطر به اكل ميته شود از باب اضطرار برايش هيچ اشكالى ندارد، بلكه براى حفظ جان، كه واجبى اهم است، بايد از گوشت مردار بخورد. بنابراين قانون اضطرار مقدم بر حرمت اكل ميته است. نيز خداى متعال شرك را ظلم شمرده و مشرك را وعده آتش داده است. بنابراين، اگر كسى شرك بورزد به عذاب الهى دچار خواهد شد ولى قانون توبه بر آن مقدم و حاكم است. از اينرو، اگر مشرك توبه كند ديگر براى وى عذابى نخواهد بود. تأثير دعا در رفع بلا و غير آن و تأثير توبه و استغفار در بخشش گناهان نمونههايى از تأثير قانونى بر قانون ديگر است.
50ـ درباره حقيقت شفاعت و عدم سازگارى آن با اعتقاد به توحيد، ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 157ـ159 / محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، ص 66ـ68.
51ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 159.
52ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، ص 116ـ124.
53ـ از جمله ر.ك. محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 1، ص 58، 59 و 243؛ ج 2، ص 66، 67 و 89. البته ايشان در مواضعى از «جريان عادت خدا» نيز سخن گفتهاند كه به ديدگاه اشاعره در نفى علّيت نزديك مىشود، ولى با دقت در كلام ايشان و نيز تأكيدى كه در توجه به نظام سبب و مسببى حاكم بر عالم تكوين در مواضع ديگر كردهاند معلوم مىشود به اذن الهى براى اسباب نيز تأثير قايلند و مرادشان از جريان عادت خدا چيزى جز به اذن الهى دانستن تأثير اسباب نيست. از جمله ايشان در تفسير آيه «وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ» مىنويسند: يعنى ساحران فراتر از اسبابى كه خداى متعال آنها را به مسببات مرتبط ساخته از توانى غيبى برخوردار نمىباشند، پس ايشان به واسطه آن اسباب كارهايى انجام مىدهند كه مردم گمان مىبرند فراتر از استعداد بشر و توانى است كه خداوند به انسانها داده است. پس اگر كسى از كارهاى آنها ضررى بيند به اذن خدا يعنى به واسطه سببى است كه عادت خداوند بر اين جارى شده كه مسببات هنگام حصول آنها و به اذن الهى تحقق يابد. محمد رشيدرضا، المنار، ج 1، ص 405 در اين عبارات هرچند تعبير «جرت العادة» به كار رفته كه از نظر ظاهر به تعابير اشاعره در نفى علّيت نزديك است، ولى وقتى در مجموع سخن ايشان نگريسته مىشود معلوم مىشود صرفا از نظر تعبير خواستهاند با اشاعره همراه باشند، ولى در حقيقت تأثير اسباب به اذن خداى متعال را پذيرفتهاند.
54ـ براى تبيين دلالت آيه بر شفاعت تكوينى و حقيقت آن، ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 160؛ ج 8، ص 157؛ ج 10، ص 10.
55ـ درباره دلالت آيه مزبور بر شفاعت تكوينى، ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 16، ص 245.
56ـ در تركيب نحوى «الحى و القيوم» دو وجه محتمل است. نخست آنكه «الحى و القيوم» صفت براى اللّه باشند و وجه دوم آنكه خبر بعد از خبر براى اللّه باشند. علّامه طباطبائى با استفاده از روش تفسير قرآن به قرآن از آيات ديگر انحصار حيات و قيوميت در خداى متعال را استفاده كرده و بدينسان وجه خبر بودن را متعين دانسته است؛ چراكه در اين صورت، آيه مزبور با ديگر آيات كه دال بر حصر حيات و قيوميت در خداوند متعال است هماهنگ خواهد بود. ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 329ـ331.
57ـ ر.ك: همان، ص 332و333.
58ـ براى مطالعه بيشتر درباره شفاعت تكوينى، ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 8، ص 58ـ61 / ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن، ج 6، ص 522ـ523 / ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 1، ص 266؛ ج 2، ص 268ـ269 / عبداللّه جوادى آملى، تسنيم، ج 4، ص 214ـ220.
ـ ابن كثير دمشقى، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الاندلس، بىتا.
ـ ابوحيان اندلسى، محمّدبن يوسف، بحر المحيط، بيروت، دارالفكر، 1412.
ـ اندلسى، ابن عطيه، المحرر الوجيز فى تفسيرالكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413.
ـ ايجى، عبدالرحمنبن احمد، المواقف فى علمالكلام، بيروت، عالمالكتب، بىتا.
ـ باقرى، علىاوسط، «المنار و تفسير آيات بيانگر معجزات»، معرفت83 آبان 1383، ص 17ـ23.
ـ ـــــ ، «نقد و بررسى تفسير رشيدرضا از آيه ولايت»، معرفت 48 (آذر 1380)، ص 69ـ73.
ـ بحرانى، علىبن ميثم، قواعد المرام فى علمالكلام، قم، مطبعة مهر، 1398ق.
ـ بغوى، حسينبن مسعود، معالم التنزيل فى التفسير و التأويل، بيروت، دارالفكر، 1422.
ـ تفتازانى، مسعودبن عمر، شرح المقاصد، قم منشورات الرضى، 1409.
ـ ثعالبى، عبدالرحمن بن محمّد، جواهر الحسان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1416.
ـ جرجانى، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، قاهره، مطبعة المدنى، 1413.
ـ جرجانى، علىبن محمد،، شرح المواقف، قم، منشورات الشريف الرضى، 1325ق.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تسنيم: تفسير قرآن كريم، قم، اسراء، 1381.
ـ حقى بروسوى، اسماعيل، تفسير روح البيان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405، ط. السابعة.
ـ رشيدرضا، محمّد، تفسير القرآن الكريم (تفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفة، 1414.
ـ سبحانى، جعفر، منشور جاويد، قم، دارالقرآن الكريم، 1410.
ـ سمرقندى، نصربن محمد بن احمد، تفسير القرآنالكريم «بحرالعلوم»، دراسة و تحقيق عبدالرحيم احمد الزقة، بغداد، مطبعة الارشاد، 1405.
ـ شريف مرتضى، رسائل الشريف المرتضى، المجموعة الاولى، قم، دارالقرآن الكريم، 1405.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1393ق، ط. الثالثة.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان لعلوم القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1408، ط. الثانية.
ـ طبرى، محمّدبن جرير، جامع البيان عن تأويل آىالقرآن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1420، ط. الثالثة.
ـ فراهيدى، خليلبن احمد، كتاب العين، تحقيق مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم، اسوه، 1414.
ـ قرطبى، محمّدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1416.
ـ محقق حلّى، المسلك فى اصولالدين، تحقيق رضا استادى، مشهد، مؤسسة الطبع و النشر فى الاستانة الرضوية، 1414.
ـ مصباح، محمّدتقى، معارف قرآن (خداشناسى)، قم، مؤسسه درراه حق، 1367.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، پيام قرآن، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين ع، 1370.
ـ ـــــ ، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1374.
ـ ميبدى، رشيدالدين، كشف الاسرار و عدهالابرار، تهران، اميركبير، 1371، چ پنجم.